یوسف سیفی: موسی برای عبادت به طور رفته بود و درمیان امت نبود، بنی اسرائیل روزها و شب ها را در انتظار بازگشت پیامبر می گذراند. آنها ایمان آورده بودند و مسلم بودند. آنها به موسی و خدایش و این دین جدید نجات بخش ایمان داشتند و دیگر از فرعون و ادعای خداییاش خبری نبود.
آنچه بود خدایی نادیددنی بود و باید ها و نباید هایی که، تقیدشان بر دست و پای بعضی ها سنگینی می کرد. آنهایی که خود را دشمن فرعون می دانستند، اما جای خالی او را برای خود می خواستند. آنهایی که ترجیح می دادند خدا پیامبر نداشته باشد و چنان باشد که تفسیر دین تنها به شرط دشمنی با فرعون و بدون ولی مشروعیت داشته باشد. لذا ماجرای گوساله پیش آمد.
یعنی خدای بدون پیامبر، که محصول تفسیر بدون ولی در دین بود. این خدای مجسم، نه خدای موسی بود و نه فرعون، در حقیقت گوساله پرستی راهی میانه این دو بود. یعنی دشمنی با فرعون و بی اعتقادی به موسی.
از همین منظر است که گوساله سامری را همواره نماد انحراف از حق می دانند و دال بر این معناست که گروهی که بر محور حقیقت قرار داشتند، نسبت به آن دچار زاویه شوند، در حالی که ممکن است به نظر برسد که تغییر رخ داده به سمت تعالی آن محور، بروز کرده است. به طوری که مثلا، استدلال شود مگر نه اینکه ما از فرعون عبور کردیم و مگر نه اینکه موسی در کوه طور مرده است و مگر نه اینکه گوساله ای را که از طور می آمد همه دیدند، پس خدای نادیدنی و پیامبرش متعلق به دوران پیش از رهایی است، امروز دوران جدیدی آغاز شده که دوران تجسم خدا برای مومنان است و بعد بر همین مبنا نظریه پردازی شود که بستر اصلی آن بی نیازی به ولی و اتکاي به تفسیر شخصی از نشانه های موجود است.
علامه مصباح یزدی در سخنانی که بهتازگي در رسانه ها منتشر شد، در چهارچوب تشریح مقوله انحراف در دوران کنونی، این مفهوم در جامعه اسلامی را مرتبط با وقایع اتفاقیه برای قوم بني اسرائیل دانستند و تصریح کردند كه همواره "سامريهايي هستند که ميتوانند ما را بفريبند". این تمثیل در اینجا در ارتباط با شرک مستتر در مخالفت با ولی فقیه که در همان سخنرانی مطرح شد، مراد این سطور است.
ماجرای گوساله سامری و انحراف بنی اسرائیل، با عنایت به آنچه قبلا گفته شد، به وضوح نمایانگر بروز شرک در جامعه توحیدی، از محل بی نیازی به ولی خداست. یعنی تصور عبور از ولی و نظریه پردازی در سطح ذهن بشری در محتوای دین که در اینجا پشت سر هم قرار می گیرند و ناگزیر از فاصله گرفتن نسبت به توحید و در نتیجه گوساله پرستی خواهند بود.
بنی اسرائیل منکر وجود خدا نبودند، به حمایت از فرعونیان هم قیام نکرده بودند، حتی قصد جان هارون را نیز که در میان آنان بود نکردند، آنها تنها تفسیر خود را از دین خدا، تفسیر حقیقی می پنداشتند.
به این ترتیب شرک آنها راهی میان کفر و ایمان است و برای آنهایی است که از کفر رسته و تحمل ایمان را ندارند. برای آنهایی که فهم معیار از دین، بر دوششان سنگینی می کند و برای آنهایی که ایمانشان مزاحم آرزوهای این دنیاییشان است.
آنها طریق میانه را بر می گزینند، میانه ای که هرچند تصور شود که همان اعتدال مشهور است، به جای آنکه از میانه تدین الهی بگذرد، از میان کفر و ایمان عبور می کند و می توان آن را نقطه صفر مرزی میان این دو تلقی کرد.
عبور از ولایت فقیه بر همین اساس، ورود به محیطی است که خارج از دایره ایمان به حساب می آید. در این محیط، علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه، با بسیاری مسائل و موضوعات دیگر نیز مخالفت می شود که احتمالا بسیاری از این موضوعات، از منظر مومنین نیز باطل است. یعنی مورد مخالفت و معاندت مومنین هم قرار دارند.
آنها دشمن مشترک مومنین و مشرکین هستند. اما این اشتراک در دشمنی، هیچگاه نمی تواند به مثابه اشتراک در دوستی به حساب آید. در واقع از آنجایی که مسئله ولایت از جنس "حب" است و در نتیجه پایبندی به آن یا مخالفت با آن نیز بر همین مبنا سنجیده می شود، این حب و دوستی است که می تواند، جنس آن مخالفت و معاندت، را معلوم کند.
بنابراين،اعلام و اعمال دشمنی و برائت از دشمنان خدا ملاک کاملی برای ایمان به حساب نمی آید و در بسیاری از موارد، اتکای به آن، و نبود درک اهمیت دوستی با خدا، اسباب ایجاد عبرت های بزرگی در تاریخ همچون انحرافات بنی اسرائیل، شده است. بر این اساس، وقتی مخالفت با ولی فقیه را "شرک به الله" تلقی می کنیم، ابتدئاً آن را خروج از دایره حب و متعاقب آن، تغییر بنیادی در جنس بقیه رفتار ها و کردارها، میدانیم.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : مبناينظريه آيتاللهمصباح در مورد ارتباط انحرافبنياسرائيلي و در حد شرك بودن مخالفت با ولايتفقيه,